رهبری در محاصره: چگونه ساختار تصمیمگیری در رژیم اشغالگر به نقطهای از اختلاف و درگیری داخلی تبدیل شد؟

نجاح محمد علی، روزنامهنگار محقق در امور ایران و منطقه
شواهد انباشتهشده در درون رژیم اشغالگر نشان میدهد که مرکز تصمیمگیری دیگر یک ساختار منسجم نیست، بلکه به میدان درگیریهای شخصی و ایدئولوژیک میان حلقهای بسته از نخبگان تبدیل شده است. این درگیریها که پیشتر پشت درهای بسته مدیریت میشد، اکنون بهصورت علنی و از طریق اختلافات آشکار، افشاگریهای رسانهای و شکافهای عمیق بین نهادهای نظامی و سیاسی بروز یافته است.
آنچه جریان دارد، صرفاً تفاوت دیدگاهها نیست ـ آنگونه که این رژیم سعی دارد خود را بهعنوان یک نظام دموکراتیک معرفی کند ـ بلکه برخورد پروژههای متضاد قدرتطلبانه است که هر کدام تلاش دارند دیدگاه خود را بر کل ساختار حاکم تحمیل کنند، حتی اگر بهای آن فروپاشی از درون باشد.
در این میان، برخی بهدنبال موجسواری پوپولیستی انتخاباتیاند، برخی دیگر بر راهحلهای افراطی امنیتی پافشاری میکنند، و گروهی نیز بهصراحت نژادپرستی را حتی در داخل جامعه صهیونیستی فریاد میزنند. در نتیجه، این رژیم اکنون با بحران هویتی و وجودی مواجه است که از رأس هرم قدرت آغاز شده است.
ناتوانی ساختار رهبری در مهار پیامدهای رویاروییهای اخیر با محور مقاومت، بهویژه در برابر ایران، و تناقض در موضعگیریهای دو سطح نظامی و سیاسی ـ میان ارتش و دولت ـ نشانگر چیزی فراتر از ضعف در هماهنگی است.
در واقع، ما با فروپاشی واقعی در مکانیزم تصمیمگیری مواجهیم؛ با نبود چشماندازی واحد برای مدیریت نبرد فراگیر ـ چه در جبهه شمالی، چه در عمق فلسطین اشغالی، و چه در مواجهه با بازدارندگی ایرانی.
فرماندهان نظامی معتقدند که رهبری سیاسی امنیت رژیم را قربانی منافع کوتاهمدت و شخصی کرده است، در حالی که دولت، نهاد نظامی را به بیکفایتی و دو دلی متهم میکند.
این تبادل اتهام، فضای بیاعتمادی را تشدید کرده است؛ نه فقط در سطح نخبگان، بلکه در میان جامعهای که از همگسیختگی آن روزبهروز عمیقتر میشود و باور دارد که کشتی رهبری بدون قطبنما در حرکت است.
در این فضای پرتنش، افشاگریهایی خطرناک درباره اختلاف نظر شدید میان افسران ارشد در خصوص ادامه عملیات نظامی و وجود جناحبندیهای متضاد در خود ارتش منتشر شده است.
برخی گزارشها حکایت از نارضایتی فزاینده از عملکرد ستاد کل ارتش دارد، در حالی که چهرههای سیاسی نیز بهدنبال محدود کردن نقش نظامیان در فرآیند تصمیمسازی هستند.
این شکاف عمودی بین دو بال حاکمیت، یعنی بخشهای نظامی و سیاسی، تنها نشانهای از اختلاف سلیقه نیست، بلکه گواهی است بر عمق شکاف ساختاری در رژیم اشغالگر که پس از ناکامیهای اخیر در برابر عملیاتهای مقاومت و حملات دقیق فرامرزی، ابعاد آن بیشتر آشکار شده است.
از این رو، جنگ روانی ـ که بخش جداییناپذیر نبرد آگاهی است ـ باید بر این تناقضات داخلی تمرکز کند و بر شکنندگی ائتلافهای درون ساختار قدرت و نبود رهبری منسجم برای اتخاذ تصمیمات حیاتی انگشت بگذارد.
تصویرسازی از این رژیم بهعنوان پیکری چندپاره، فاقد انسجام، بیهویت و پراکنده در تصمیمگیری، یکی از کلیدهای فروپاشی روحیه داخلی و بیاعتبارسازی نهادهای نظامی و سیاسی در نگاه مردم آن است.
در پایان، رژیمی که نمیداند دشمن اصلیاش کیست، نمیداند چگونه باید پاسخ دهد، و حتی نمیداند چه کسی باید تصمیم بگیرد، پیش از آنکه در میدان شکست بخورد، از درون ساقط شده است.
هر عملیات فکری یا رسانهای که این افشاگری ساختاری را عمیقتر کند، یک ضربه هوشمندانه در قلب نبرد بلندمدت است.