چرا ایران “روشنگری” نمیکند و به کاروان عادیسازی نمیپیوندد؟

نجاح محمد علی، روزنامهنگار محقق در امور ایران و منطقه
سؤالی که درباره اینکه چرا ایران به کاروان عادیسازی نمیپیوندد، چه با طنز و چه با لحن نصیحتگرایانه و عملگرایانه کاذب مطرح شود، صرفاً یک پرسوجوی ساده نیست، بلکه دعوتی پنهان به کنار گذاشتن اصول در ازای کسب منافع مادی واهی است. این سؤال تناقضی عمیق را بین دیدگاهی که در برابر سلطه مقاومت میکند و به دنبال حاکمیت است، و دیدگاهی دیگر که به بهانه رفاه یا ثبات به تسلیم تن میدهد، نشان میدهد. برای درک دلیل امتناع ایران از پیوستن به این کاروان، باید به زمینههای تاریخی، ایدئولوژیک، ژئوپلیتیک و اخلاقی که موضع ایران را شکل میدهند، پرداخت و آن را با تجربههای کشورهایی که عادیسازی را انتخاب کردهاند مقایسه کرد و نتایج حاصل از آن را تحلیل نمود.
اول: ایران فروشی نیست – حاکمیت بالاتر از منفعت
ایران از زمان پیروزی انقلاب اسلامی خود در سال 1357، دیدگاهی را اتخاذ کرده که بر سه اصل استوار است: استقلال، عزت، و حاکمیت کامل. این اصول شعارهای توخالی نیستند، بلکه جوهره هویت دولت مدرن ایران را تشکیل میدهند که به عنوان واکنشی به دههها سلطه غرب، بهویژه سلطه آمریکا از طریق رژیم شاه که به عنوان نماینده منافع غرب در منطقه عمل میکرد، شکل گرفت. امتناع ایران از عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی یا تسلیم شدن در برابر دیکتههای آمریکا صرفاً لجبازی نیست، بلکه بیانگر درکی عمیق است که واگذاری اصول به معنای از دست دادن هویت و نقش تاریخی است.
سؤال: «چرا ایران به کاروان صلح نمیپیوندد؟» پیشفرضی نادرست را در خود دارد که صلح پیشنهادی، صلحی عادلانه یا بیطرف است. در حقیقت، صلح مورد نظر یک تسویهحساب تسلیمی است که هدف آن تثبیت سلطه صهیونیستی-آمریکایی بر منطقه است. این صلح از ایران میخواهد که از حمایت خود از مقاومت در فلسطین، لبنان، یمن، سوریه و عراق دست بکشد و نقشی حاشیهای به عنوان کشوری وابسته که از نظر اقتصادی و سیاسی از خارج اداره میشود، بپذیرد. ایران این گزینه را رد میکند، زیرا با دیدگاهش درباره خود به عنوان قدرتی منطقهای با جاهطلبیهای جهانی که به دنبال بازسازی توازن قدرت در جهان به دور از سلطه یکجانبه است، در تناقض است.
علاوه بر این، ایران مسئله فلسطین را صرفاً یک مسئله منطقهای نمیبیند، بلکه آن را نمادی از مبارزه بین ظلم و عدالت، بین سلطه و حاکمیت میداند. حمایت ایران از مقاومت فلسطین صرفاً یک استراتژی سیاسی نیست، بلکه تعهدی اخلاقی و دینی است که از اعتقاد به این اصل ناشی میشود که ایستادن در کنار مظلومان وظیفهای غیرقابل معامله است. عادیسازی در این زمینه به معنای خیانت به این اصل و تبدیل ایران به کشوری وابسته است که عزتش را در ازای وعدههای کاذب رفاه قربانی میکند.
دوم: تجربههای عادیسازی – درسهایی از شکست
برای ارزیابی موضع ایران، باید به سرنوشت کشورهایی که عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی را انتخاب کردهاند نگاه کرد، کشورهایی که اغلب به عنوان نمونههای «موفق» عملگرایی سیاسی معرفی میشوند. این تجربهها به وضوح نشان میدهند که عادیسازی نه ثبات میآورد و نه رفاه، بلکه به وابستگی بیشتر و تنزل منجر میشود.
مصر – دههها صلح سرد:
از زمان امضای توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸، مصر بزرگ وارد مسیر عادیسازی با رژیم صهیونیستی شد، به امید دریافت کمکهای اقتصادی و نظامی آمریکا. اما نتایج فاجعهبار بود:
اقتصادی: مصر با بحران اقتصادی بیسابقهای مواجه است، با بدهیهای خارجی عظیم، کاهش سطح زندگی، و فروش سازمانیافته داراییها و منابع کشور.
اجتماعی: مردم بزرگ مصر، که عادیسازی را رد کردهاند، تحت شرایط اقتصادی دشواری زندگی میکنند.
سوریه «جولانی» – اشغال قانونیشده:
در سوریه، که تحت کنترل گروههایی مانند «هیئت تحریر الشام» قرار دارد، به صحنهای برای نفوذ مستقیم اسرائیل تبدیل شده است. این گروهها، که از غرب و موساد حمایت میشوند، به وضوح نشان دادهاند که نه برای آزادی سوریه، بلکه برای تأمین امنیت مرزهای رژیم صهیونیستی میجنگند. عادیسازی در اینجا توافقی رسمی نیست، بلکه تسلیمی عملی است که به از دست رفتن حاکمیت ملی منجر میشود.
عربستان سعودی – عادیسازی پنهان:
اگرچه عربستان سعودی هنوز توافق عادیسازی رسمی امضا نکرده، اما با گامهای آشکار به سمت نزدیکی با رژیم صهیونیستی پیش میرود، از طریق پروژههایی مانند «چشمانداز ۲۰۳۰» که برای تبدیل پادشاهی به مرکزی اقتصادی جهانی به سبک غربی تبلیغ میکند. اما این مسیر به قیمت هویت دینی و ملی است:
آگاهی سیاسی و دینی به نفع فرهنگ مصرفگرایی و تجمل کنار گذاشته میشود.
عربستان به مشروعیت خارجی (آمریکایی و صهیونیستی) برای حمایت از نظام خود وابسته است، که آن را در معرض باجخواهی قرار میدهد.
پادشاهی امنیت واقعی به دست نیاورده، زیرا با تهدیدات داخلی و خارجی مواجه است و به طور فزایندهای به حفاظت غربی وابسته است.
امارات و بحرین – عادیسازی آشکار:
از زمان امضای توافقنامههای ابراهیم در سال ۲۰۲۰، کشورهایی مانند امارات – که برای آن احترام و قدردانی بسیار قائلم – و بحرین به سمت نزدیکی با رژیم صهیونیستی حرکت کردند، با هدف تقویت همکاریهای اقتصادی و فناوری و دستیابی به ثبات منطقهای. امارات، که به من لطف بسیار داشته و نمونهای از توسعه اقتصادی موفق در منطقه است، از طریق این گام به دنبال تقویت جایگاه خود به عنوان مرکزی جهانی برای تجارت و نوآوری بوده است. با این حال، منتقدان عادیسازی معتقدند که چنین اقداماتی ممکن است به تقویت نفوذ آمریکا و صهیونیستها در منطقه منجر شود، که میتواند با آرمانهای رهبری امارات در حمایت از مسئله فلسطین در تعارض باشد.
از دیدگاه ایران، عادیسازی به معنای چشمپوشی از اصول اساسی مقاومت است، در حالی که امارات و بحرین به دنبال تحقق دیدگاه خود برای توسعه و ثبات و حمایت از مردم فلسطین به شیوه خود هستند، که این تفاوت در دیدگاههای سیاسی، تنوع اولویتها در منطقه را نشان میدهد.
این تجربهها ثابت میکنند که عادیسازی لزوماً وعدههایی را که برایش تبلیغ میشود، محقق نمیکند. به جای دستیابی به استقلال سیاسی یا اقتصادی کامل، ممکن است به تعمیق وابستگی به قدرتهای خارجی منجر شود، که پرسشهایی درباره میزان تحقق اهداف ملی بلندمدت ایجاد میکند.
سوم: تهران آسمانخراش نیست – عزت در اولویت
دعوت به تبدیل تهران به «نسخه پارسی دبی» نشاندهنده سوء تفاهم – یا تحریف عمدی – مفهوم موفقیت است. دبی، با دستاوردهای اقتصادی و درخشش خود، نمونهای از شهری مالی است که به عنوان بستری جهانی برای سرمایهگذاری و تجارت موفق، به دور از سیاست و منازعات آن اداره میشود، اما دیدگاه متفاوتی از نقش استراتژیک مورد نظر ایران دنبال میکند. ایران، در مقابل، ایده تبدیل شدن به صرف یک مرکز تجاری را رد میکند و خود را پایتخت پروژهای مقاومتی و رهاییبخش معرفی میکند که به دنبال بازسازی نظام منطقهای و جهانی به دور از سلطه خارجی است.
تهران انتخاب کرده که، همانطور که خود را معرفی میکند، نمادی از استقامت و عزت باشد، نه صرفاً ویترینی مصرفی. این انتخاب در مواضع عملیاش آشکار است:
پاسخهای نظامی: ایران به محکوم کردن دیپلماتیک بسنده نکرده، بلکه به تحریکات آمریکا و صهیونیستها با اقدامات میدانی پاسخ داده، مانند سرنگونی پهپاد جاسوسی آمریکایی «گلوبال هاوک» در سال ۲۰۱۹، بمباران پایگاه عینالاسد در سال ۲۰۲۰ در پاسخ به ترور سردار قاسم سلیمانی، و هدایت حملات موشکی دقیق به اهدافی در سرزمینهای اشغالی.
حمایت از مقاومت: ایران حمایت لجستیکی و نظامی به محور مقاومت، از حزبالله در لبنان تا انصارالله در یمن، ارائه میدهد که توانایی مردم را برای مقابله با سلطه صهیونیستی تقویت میکند.
استقامت در برابر محاصره: با وجود تحریمهای اقتصادی سختگیرانه آمریکا، ایران صنایع داخلی خود را توسعه داده و به قدرتی جهانی در زمینههایی مانند موشکهای بالستیک، پهپادها و انرژی هستهای صلحآمیز تبدیل شده است.
عزتی که ایران انتخاب میکند صرفاً شعار نیست، بلکه سرمایهگذاری بلندمدت در ساخت کشوری با حاکمیت است که قادر به مواجهه با چالشها بدون تسلیم شدن به دیکتههای خارجی است. تبدیل تهران به «دبی پارسی» به معنای کنار گذاشتن این پروژه و پذیرش نقشی حاشیهای در نظمی جهانی است که ظلم و سلطه را تثبیت میکند. این چیزی است که ایرانیها میگویند.
چهارم: عادیسازی افراطیها را تقویت میکند و امت را تضعیف میکند
ادعای اینکه عادیسازی به اعتدال منجر میشود و تندروی را تضعیف میکند، توهمی خطرناک است. در حقیقت، عادیسازی تندروی صهیونیستی را تقویت میکند و امت را به طور کلی تضعیف میکند. هنگامی که فلسطین به عنوان قربانی روی میز مذاکره ارائه میشود و مقاومت به عنوان گزینهای استراتژیک کنار گذاشته میشود، صداهای ملی و عقلانی به حاشیه رانده میشوند و معادله ذلت به عنوان تنها راهحل تحمیل میشود.
ایران با امتناع از عادیسازی، الگویی جایگزین ارائه میدهد: استقامت و مقاومت به عنوان گزینهای استراتژیک. این الگو به مردم منطقه امیدی برای بازپسگیری عزت و حاکمیتشان میدهد. حمایت ایران از مقاومت در فلسطین، لبنان، یمن، سوریه و عراق، بیمحابا نیست، بلکه سرمایهگذاری در ایجاد توازن بازدارندگی است که از تجاوزات رژیم صهیونیستی و متحدانش جلوگیری میکند.
در مقابل، کشورهایی که عادیسازی میکنند، گستاخی رژیم صهیونیستی را تقویت میکنند و جبهه داخلی امت را تضعیف میکنند. عادیسازی پیامی را ارسال میکند که مقاومت بیفایده است و تسلیم تنها گزینه است، که این امر مردم را ناامید میکند و اعتمادشان را به توانایی تغییر واقعیت از دست میدهند.
پنجم: امت چه آیندهای میخواهد؟
عمیقترین سؤالی که این موضوع مطرح میکند این است: امت عرب و اسلامی چه آیندهای میخواهد؟ دو گزینه وجود دارد و سومی نیست:
امت مقاوم: امتی که بهای استقلال خود را میپردازد و با سربلندی در میان ملتها میایستد، به مسائل محوری خود، بهویژه مسئله فلسطین، پایبند است. این گزینه نیازمند صبر و فداکاری است، اما تنها گزینهای است که قادر به بازپسگیری عزت و حاکمیت است.
امت وابسته: امتی که فریب صلح مسموم را میخورد و به دنبالهروهایی مزدور تبدیل میشود که منابع و ثروتهایش را برای خدمت به منافع غرب و رژیم صهیونیستی به کار میگیرد، در حالی که مردمش سرکوب میشوند و مقدساتش تحقیر میشود.
ایران گزینه اول را انتخاب کرده است. ایران به دنبال تبدیل شدن به «تخممرغ اسلام» به معنای انزوا نیست، بلکه نمادی از استقامت و عزت است که به مردم الهام میبخشد تا در برابر ظلم بایستند. اگر ایران بشکند، آنچه از عزت امت باقی مانده با آن فرو میریزد، اما استقامت ایران امیدی برای بازپسگیری نقش تاریخی این امت حفظ میکند.
ششم: چه کسی واقعاً «روشنگری» کرده است؟
آخرین سؤالی که مطرح میشود این است: چه کسی واقعاً «روشنگری» کرده است؟ آیا کسی که از زانو زدن امتناع کرده، در برابر محاصره و دشمنی مقاومت کرده و کشوری ساخته که قادر به چالش کشیدن دیکتههاست؟ یا کسی که خود را در بازار عادیسازی فروخته و سپس به دنبال نقشی گمشده در راهروهای کاخ سفید یا فلسطین اشغالی میگردد؟
روشنگری واقعی، آنطور که ایران و رهبرانش میبینند، در آسمانخراشها یا بازارهای باز نیست، بلکه در توانایی ایستادن با سربلندی و پایبندی به اصول علیرغم چالشهاست. ایران با استقامتش الگویی از این روشنگری ارائه میدهد، در حالی که کشورهای عادیساز نشان میدهند که چگونه ملتها میتوانند به ابزارهایی در دست دیگران تبدیل شوند.
پاسخ، همانطور که گفته شد، در قلب هر انسان آزاده و در چشمان هر کودک فلسطینی است که هنوز باور دارد عزت با دلار خریداری نمیشود. ایران این را نه با حرف، بلکه با عمل ثابت میکند و این راز تمایز آن و دلیل امتناعش از پیوستن به کاروان عادیسازی است.