واحد سیاسی

هیچ‌گاه دولت فلسطین تشکیل نخواهد شد. پس گام بعدی چیست؟

✍️ الیوت آبرامز:

 

روز هفتم اکتبر روز استقلال فلسطین نبود، بلکه آخرین میخ بر تابوت راه‌حل دو دولت بود. آیا دیگر تنها گزینه باقی‌مانده کنفدراسیون با اردن است؟

 

در اواخر همین ماه، و دقیقاً همزمان با روش هشانا (سال نو عبری)، مجمع عمومی سازمان ملل متحد تشکیل جلسه خواهد داد و رئیس‌جمهور فرانسه در آن سخنرانی کرده و «فلسطین» را به‌عنوان یک دولت به رسمیت خواهد شناخت. فرانسه صد و چهل‌و‌هشتمین کشوری خواهد بود (طبق بیشتر آمارها) که دولتی را به رسمیت می‌شناسد که وجود ندارد و هرگز هم وجود نخواهد داشت—«دولتی» بدون مرز، بدون دولت واقعی، بدون اقتصاد، و بدون کنترل بر سرزمینی که ادعایش را دارد.

 

نروژ، اسپانیا، ایرلند و اسلوونی در ماه مه ۲۰۲۴ فلسطین را به رسمیت شناختند، در واقع به‌عنوان پاداشی آشکار برای حمله تروریستی حماس در اکتبر ۲۰۲۳. بریتانیا، کانادا و استرالیا نیز به فرانسه خواهند پیوست و شاید ده‌ها کشور دیگر نیز همین کار را بکنند. این اقدامات «به‌رسمیت‌شناسی» هیچ کمکی به فلسطینی‌ها نمی‌کند. هدف و اثر معمول آن آسیب زدن به اسرائیل است؛ هم با سرزنش کردن آن بابت جنگ غزه و هم با دشوارتر کردن پایان یافتن آن جنگ. همان‌گونه که وزیر خارجه آمریکا، مارکو روبیو، در اوت گفت: «مذاکرات با حماس در همان روزی فروپاشید که مکرون تصمیم یک‌جانبه گرفت که دولت فلسطین را به رسمیت بشناسد.»

 

اقدام رئیس‌جمهور امانوئل مکرون، و نیز نخست‌وزیر بریتانیا کی‌یر استارمر و نخست‌وزیر استرالیا آنتونی آلبانیزی، اساساً موضوعی داخلی است—پاسخی به کاهش محبوبیت و وجود جمعیت بزرگ مسلمان در کشورهایشان. به نظر می‌رسد آن‌ها توجه نکرده‌اند که دارند به این نتیجه‌گیری فلسطینی‌ها دامن می‌زنند که تنها خشونت وحشیانه می‌تواند مسیر آینده را هموار کند. برای دفاع از خود در برابر چنین انتقاداتی، مکرون اعلام کرد «هیچ جایگزینی برای تشکیل دولت فلسطین وجود ندارد» و در ژوئیه گفت که «با توجه به تعهداتی که رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین به من داده است، برای او نوشتم تا عزم خود را برای پیشرفت در این مسیر ابراز کنم.»

 

تعهدات رسمی تشکیلات خودگردان فلسطین به رئیس‌جمهور فرانسه چه بود؟ «انجام تمامی مسئولیت‌های حکمرانی در تمام سرزمین‌های فلسطینی از جمله غزه، اصلاحات اساسی، و برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری و عمومی در سال ۲۰۲۶ به‌منظور تقویت اعتبار و اقتدار خود بر دولت آینده فلسطین.» نخست‌وزیر کانادا، مارک کارنی، به CNN گفت: «کانادا قصد دارد دولت فلسطین را به رسمیت بشناسد… زیرا تشکیلات خودگردان فلسطین متعهد شده رهبری اصلاحات ضروری را بر عهده گیرد.» آلبانیزی نیز از «تعهدات جدید و عمده تشکیلات خودگردان فلسطین» سخن گفت و اعلام کرد که «رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین این تعهدات را مستقیماً به دولت استرالیا تأیید کرده است.»

به‌طور مشابه، «اعلامیه نیویورک» که در ۳۰ ژوئیه توسط کل اتحادیه عرب، اتحادیه اروپا و بیش از دوازده کشور دیگر تصویب شد، حملات ۷ اکتبر را محکوم می‌کند و خواستار برکناری حماس از قدرت می‌شود، اما در عین حال خواستار تشکیل یک دولت فلسطینی تحت یک تشکیلات خودگردان «اصلاح‌شده» است که «به اجرای برنامه اصلاحی معتبر خود ادامه دهد.»

 

سخت است که به تمام این «تعهدات» به یک «برنامه اصلاحی معتبر» از سوی رئیس تشکیلات خودگردان، محمود عباس، نخندید—او بارها و بارها چنین وعده‌هایی داده، در طول نزدیک به بیست سال ریاست بر فتح، سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) و تشکیلات خودگردان. تشکیلات خودگردان هیچ‌گاه از ژوئن ۲۰۰۷ که توسط حماس از غزه بیرون رانده شد، به حکمرانی بر غزه نزدیک‌تر نشده و به هیچ اصلاح بنیادینی هم نزدیک نشده است. مکرون همچنین گفت «ما باید دولت فلسطین را بسازیم (و) قابلیت بقای آن را تضمین کنیم»، و ظاهراً هرگز به ذهنش خطور نکرد که پیشنهاد دهد این خود فلسطینی‌ها هستند که باید «دولت فلسطین را بسازند و قابلیت بقای آن را تضمین کنند.»

 

چرا، پس از ۸۰ سال تلاش برای تقسیم سرزمین مقدس، هیچ‌گاه یک دولت فلسطینی ایجاد نشده است؟ چرا من قانع شده‌ام که این هدف هرگز محقق نخواهد شد؟ ده‌ها کشور جدید از زمان جنگ جهانی دوم شکل گرفته‌اند. چه چیزی در منازعه بر سر «فلسطین» منحصربه‌فرد است که آن را محکوم به شکست کرده؟ و گزینه‌های جایگزین چیست؟

 

گرچه تمرکز اصلی من اینجا بر کرانه باختری است، اما بیشتر تحلیل‌های بعدی به غزه نیز به همان اندازه مربوط می‌شود.

 

بخش اول

 

«راه‌حل دو دولت» شاخه‌ای از ایده قدیمی‌ترِ تقسیم است—تقسیم سرزمین تحت قیمومت بریتانیا در فلسطین به اراضی یهودی و عربی. شرق اردن، که قیمومت جداگانه‌ای از سوی بریتانیا بود و امروز پادشاهی هاشمی اردن است، در سال 1946 به وجود آمد، و مجمع عمومی سازمان ملل در نوامبر 1947 رأی به ایجاد دو دولت جدید داد: یکی عربی و دیگری یهودی. یهودیان گفتند «بله» و اعراب گفتند «نه».

 

دربارهٔ مناقشهٔ اسرائیلی-فلسطینی می‌توان بسیار گفت، اما جوهر آن در سال 2025 همان است که در سال 1947 بود: اعراب گفتند «نه».

 

دنیل پایپس بارها دربارهٔ این موضوع سخن گفته و آن را «ردّ نسل‌کُشانه» فلسطینیان نامیده است. چرا صلح و تشکیل دولت فلسطین محقق نشد؟ پایپس در سال‌های اولیه نوشت: «جمعیت محلی، که اکنون آنان را فلسطینی می‌نامیم، نمی‌خواستند یهودیان آنجا باشند و به آنان گفتند بیرون بروید. و [صهیونیست‌ها] پاسخ دادند: نه، ما غربی‌های مدرن هستیم، می‌توانیم برای شما آب سالم و برق بیاوریم. اما فلسطینیان وارد مسیر ردّ شدند و گفتند: نه، ما می‌خواهیم شما را بکشیم؛ می‌خواهیم شما را برانیم.»

 

بیش از یک قرن پیش، رهبر صهیونیست ولادیمیر ژابوتینسکی توضیح داده بود که این همان پاسخی است که یهودیان باید به چنین پیشنهادهایی برای پیشرفت اقتصادی انتظار داشته باشند، هرچند او باور داشت که نگرش با گذر زمان تغییر خواهد کرد. اما تغییر چندانی رخ نداد، همان‌طور که پایپس می‌نویسد:

 

«کارساز نبود، چون نمی‌توانست کارساز باشد. اگر دشمنت بخواهد تو را نابود کند، اینکه به او بگویی برایش آب سالم می‌آوری قانع‌کننده نخواهد بود. آنچه شگفت‌انگیز است این است که فلسطینیان این انگیزهٔ نسل‌کُشانه را برای مدت بسیار طولانی حفظ کرده‌اند. به عنوان یک تاریخ‌دان، می‌گویم این پدیده منحصر به فرد است. هیچ ملتی هرگز چنین سطحی از دشمنی را برای چنین مدت طولانی حفظ نکرده است.»

 

چنین دیدگاه‌هایی می‌تواند، و بارها هم شده، به‌عنوان دیدگاه‌های صهیونیستی و محافظه‌کارانه مورد حمله قرار گیرد. اما نتیجه‌گیری پایپس اکنون از منبعی غیرمنتظره حمایت یافته است: حسین آغا و رابرت مالی، که کتابی با عنوان فردا دیروز استزندگی، مرگ و جستجوی صلح در اسرائیل/فلسطین نوشته‌اند، دربارهٔ دهه‌ها تلاش فردی و مشترکشان برای ترویج تشکیل دولت فلسطینی.

 

آغا مشاور مورد اعتماد و مذاکره‌کنندهٔ اصلی یاسر عرفات بود. او در بیروت بزرگ شد، اکنون گذرنامهٔ بریتانیایی دارد (پس از آنکه قبلاً تابعیت لبنانی و عراقی داشت)، از سال 1968 عضو فتح بود، در آکسفورد تحصیل کرد و 25 سال با کالج سنت آنتونی آنجا همکاری داشت. آغای زیرک و خوش‌مشرب، به رهبری فلسطین مشاوره می‌داد و در مذاکرات از کنفرانس مادرید 1991 تا گفتگوهای جان کری در 2014 شرکت داشت.

 

مالی، پسر یک یهودی مصری چپ‌گرای افراطی و ضدصهیونیست، دستیار ویژه رئیس‌جمهور در امور عربی-اسرائیلی در دوران دولت کلینتون بود و سپس مشاور کلیدی و مذاکره‌کنندهٔ خاورمیانه برای باراک اوباما شد. مالی و آغا هر کدام برای تیم خود کار کردند تا اجلاس کمپ دیوید 2000 را آماده کنند، سپس در اوت 2001 در مقاله‌ای مشهور در نیویورک ریویو آو بوکس همکاری کردند که در آن از عرفات دفاع کردند و دیدگاه (پیش‌برده‌شده توسط کلینتون و اغلب شرکت‌کنندگان آمریکایی) را که عرفات مقصر شکست تلاش صلح بود، رد کردند.

 

آخرین همکاری مشترکشان مقاله‌ای در مجله نیویورکر در اوت بود، که عمدتاً بر کتاب مبتنی بود اما محکومیت‌های جدید و به‌ویژه تندی علیه اسرائیل افزود. گویی آنان نگرانند که قضاوت‌های متعادل دربارهٔ تاریخ مذاکرات در کتابشان، که تاریخ انتشار آن 16 سپتامبر است، اکنون کهنه شده—و باید به گروه مخالفان بپیوندند تا مبادا به کم‌غیرتی علیه دولت یهودی متهم شوند. به نظر می‌رسد زمان تأمل محتاطانه به سر آمده است.

 

اما در کتابشان آغا و مالی می‌نویسند که: «ایدهٔ تقسیم اسرائیلی-فلسطینی به دو دولت ریشه‌ای جالب، مشکل‌دار و خارجی دارد. آنچه نبوده است، جز برای مدتی کوتاه، یک خواست بومی فلسطینی یا یهودی.» دلیلش این است که «راه‌حل دو دولت نه مقصد طبیعی اسرائیلی‌ها و نه فلسطینی‌هاست [و] با جوهرهٔ هویت‌های ملی و آرمان‌های آنان در تضاد است.» درست است، اما صهیونیست‌ها در 1948 مصالحه کردند و آنچه سازمان ملل عرضه می‌کرد پذیرفتند. فلسطینیان چنین نکردند.

 

فلسطینیان نمی‌خواستند در صلح با یهودیان زندگی کنند، بنابراین تصمیم تقسیم سازمان ملل در 1947—چه رسد به تلاش‌هایی مانند روند اسلو (طراحی‌شده برای مقابله با فتوحات اسرائیل در 1967)—نتوانست مشکل اساسی را حل کند. آغا و مالی از عرفات نقل می‌کنند: «ما به آنچه در ژوئن 1967 رخ داد یا به از بین بردن پیامدهای جنگ ژوئن توجهی نداریم.» یعنی «اشغال» اسرائیل در کرانهٔ باختری و غزه پس از جنگ شش روزه، که بارها توسط منتقدان اسرائیل در خارج (و حتی برخی حامیان آن) به‌عنوان گناه بزرگش مطرح شده است، مشکلی نبود که عرفات بخواهد حل کند؛ بلکه اعتراض او به اصل وجود اسرائیل بود. از کجا می‌دانیم این درست است؟

آن‌ها توضیح می‌دهند: «اگر چنین نبود، فلسطینیان و یهودیان در دهه‌های 1920 و 1930، زمانی که هیچ دولت اسرائیلی وجود نداشت، نمی‌جنگیدند؛ کشورهای عربی در 1948، زمانی که طرح تقسیم یک دولت فلسطینی پیشنهاد کرده بود، با اسرائیل نمی‌جنگیدند؛ و فلسطینیان باید میان 1948 و 1967، زمانی که کرانهٔ باختری و غزه در دست اسرائیل نبود، صلح می‌کردند.»

 

به عبارت دیگر، مشکل نه چالش فنی ترسیم مرزهاست و نه یک شکست دیپلماتیک که اگر حل شود به تشکیل دولت فلسطینی منجر گردد. مشکل این است که ملی‌گرایی فلسطینی اساساً بر نابودی دولت یهودی استوار است، نه بر ساختن یک دولت فلسطینی. نتانیاهو در سخنرانی معروف خود در دانشگاه بار-ایلان در سال 2009 چنین گفت: «این ریشهٔ مناقشه است، این همان چیزی است که آن را زنده نگه داشته، و ریشهٔ مناقشه بوده و هست، آنچه بیش از 90 سال بارها تکرار شده—اعتراض عمیق هستهٔ سخت فلسطینیان به حق ملت یهود در داشتن کشوری برای خود در سرزمین اسرائیل.» دولت‌سازی اولویت فلسطینیان نیست، و فقدان دولت علت مناقشه نیست.

 

این همان چیزی است که مکرون، استارمر، کارنی، آلبانیزی و بسیاری از میانجی‌گران صلح پیشین اشتباه می‌فهمند. منطق استدلالشان، تا حدی که منطقی داشته باشد، چنین است: یک مناقشهٔ اسرائیلی-فلسطینی وجود دارد چون فلسطینیان می‌خواهند کشوری مستقل داشته باشند که در آن حق تعیین سرنوشت خود را در وطنشان اعمال کنند، و برای این کار اسرائیل باید «زمین در برابر صلح» واگذار کند. اگر فلسطینیان کشوری داشته باشند، شکایت بنیادینشان حل خواهد شد و دیگر نیازی به خشونت—مانند خشونت 7 اکتبر و جنگ پس از آن—نخواهد بود. حماس اکنون فلسطینیان را جذب می‌کند چون آنان باور دارند تنها خشونت به تشکیل دولت خواهد انجامید. اعطای دولت به تشکیلات خودگردان حماس را تضعیف خواهد کرد، علت درگیری را پایان خواهد داد، و صلح خواهد آورد.

 

اما هرچند این منطق درونی سازگار است، همه شواهد خلاف آن را نشان می‌دهد. اگر پایپس و نتانیاهو درست بگویند—و به نظر می‌رسد مالی و آغا هم همین باور را دارند—آنگاه یک دولت فلسطینی نخواهد توانست آرزوهای فلسطینیان را برآورده سازد، زیرا همچنان مجبور خواهد بود در کنار اسرائیل وجود داشته باشد. راه‌حل دو دولت مشکل اشتباهی را حل می‌کند.

 

ممکن است به این تحلیل ایراد گرفته شود که در توافقات اسلو 1993، اسرائیلی‌ها و فلسطینیان واقعاً به توافقی رسیدند، به تفاهمی دربارهٔ صلح و راه‌حل دو دولت. اما در واقع این‌گونه نبود. آنچه «اسلو یک» نامیده می‌شود تشکیلات خودگردان فلسطین را ایجاد کرد و توافق شد که مذاکرات دربارهٔ همه مسائل مهم آغاز شود: «مذاکرات وضعیت دائمی در اسرع وقت آغاز خواهد شد… و فهمیده می‌شود که این مذاکرات مسائل باقی‌مانده را پوشش خواهد داد، از جمله: اورشلیم، پناهندگان، شهرک‌ها، ترتیبات امنیتی، مرزها، روابط و همکاری با همسایگان دیگر، و دیگر مسائل مورد علاقهٔ مشترک.» یعنی هیچ توافقی بر سر هیچ‌یک از مسائل کلیدی که دو طرف را تقسیم می‌کرد وجود نداشت.

 

آغا و مالی می‌نویسند که سندی امضا شد، اما آن امضاها «برای پنهان کردن شکاف آن‌ها بر سر مسائلی بنیادی همچون حقوق پناهندگان، ویژگی‌های یک دولت فلسطینی، و مشروعیت دولت اسرائیل عمل کرد. اجماع سطحی نشان‌دهندهٔ ادامهٔ مبارزهٔ اسرائیلی-فلسطینی با ابزارهای دیگر بود.» به‌عنوان توافقی دربارهٔ تشکیل دولت فلسطینی، چنین هدفی حتی در هیچ‌کجا از توافقات اسلو ذکر نشده است.

 

اکنون بیش از 30 سال از توافقات اسلو گذشته و آن‌ها شکست خورده‌اند. آن‌ها نقطهٔ اوجِ ظاهری سازش و توافق اسرائیلی-فلسطینی بودند، اما آنچه از آن زمان رخ داده نشان داد وعده‌هایشان پوچ بود. همان‌طور که دیوید واینبرگ نوشت: «سی سال و میلیاردها دلار و یورو بعد، بازدهی سرمایه‌گذاری غربی در استقلال فلسطین فاجعه‌بار است. نه دموکراسی، نه حاکمیت قانون، نه شفافیت، نه پایداری، نه سرمایه‌گذاری در ثبات اقتصادی، و نه آموزش صلح در تشکیلات خودگردان وجود دارد.» سرمقالهٔ مجله اکونومیست در سپتامبر 2023 گفت تنها «دستاوردهای ماندگار» اسلو این بود که «دولت فلسطینی محدودی ایجاد کرد که بیشتر فلسطینیان از آن متنفرند.»

 

این نتیجه‌گیری‌ها تیره و تارند، اما بیشتر فلسطینیان با آن موافق‌اند. برجسته‌ترین نظرسنج فلسطینی، خلیل شقاقی، در نظرسنجی سپتامبر 2023 دریافت که: «سی سال پس از امضای توافقات اسلو، حدود دوسوم شرایط امروز را بدتر از پیش از آن توافق توصیف می‌کنند؛ دوسوم معتقدند که این توافق به منافع ملی فلسطین آسیب زده است؛ سه‌چهارم فکر می‌کنند اسرائیل آن را اجرا نمی‌کند؛ و اکثریتی خواستار رها کردن آن هستند.» فلسطینیان می‌گویند تشکیلات خودگردان باری بر دوششان است نه دارایی، با نسبت 60 به 35 درصد. 57 درصد با راه‌حل دو دولت مخالف‌اند (اگرچه حمایت افزایش می‌یابد اگر مرزهای 1967 از جمله اورشلیم وعده داده شود).

 

اکثریتی نسبی، 41 درصد، هنگامی که پرسیده شد چگونه می‌توان به اشغال پایان داد، «مبارزهٔ مسلحانه» را ترجیح دادند—و این ما را به مسألهٔ خشونت و اشارهٔ تند پایپس به «ردّ نسل‌کُشانه» بازمی‌گرداند. همان‌طور که توضیح دادم، طرفداران راه‌حل دو دولت ادعا می‌کنند که تشکیل یک دولت فلسطینی به خشونت فلسطینی پایان خواهد داد. آنان استدلال می‌کنند که در عوض این امر منجر به فرمول مشهور «دو دولت که در صلح و امنیت در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند» خواهد شد.

اما اگر هدف آن خشونت نابودی دولت اسرائیل است، نه ایجاد یک دولت مستقل، چرا خشونت نباید ادامه یابد (یا افزایش یابد) از آن سوی مرز یک فلسطین مستقل، همان‌طور که از کرانهٔ باختری و غزه ادامه یافت؟ چرا نباید فلسطینیان را تشویق کند که باور کنند «طرح مرحله‌ای» قدیمی، همان‌طور که تاریخ‌دان افرایم کارش توضیح داده، یعنی گرفتن «هر سرزمینی که اسرائیل آماده یا مجبور به واگذاری آن است و استفاده از آن به‌عنوان سکوی پرتاب برای دستاوردهای سرزمینی بیشتر تا رسیدن به ‘آزادی کامل فلسطین’» کارساز است؟

 

در کتابشان، آغا و مالی هیچ تلاشی برای کمرنگ کردن خشونت فلسطینی نمی‌کنند. دربارهٔ عرفات، که آغا او را به‌خوبی می‌شناخت، می‌گویند او «به نتیجهٔ مذاکره‌شده باور داشت [اما] همچنین به این باور پایبند بود که خشونت برای رسیدن به آن پایان ضروری است.» دربارهٔ انتفاضهٔ دوم، که بیش از 1000 اسرائیلی و بیش از 3000 فلسطینی را کشت، می‌نویسند که عرفات فکر می‌کرد «یک رویارویی مسلحانه ضرری ندارد.

چه کسی می‌داند، شاید مفید هم باشد.» و چیز زیادی تغییر نکرده است: دربارهٔ فتح، که همچنان حزب حاکم در تشکیلات خودگردان و ساف است، آنان ارزیابی می‌کنند که «عقیدهٔ دینی حماس، نه توسلش به خشونت، چیزی است که آن را از فتح متمایز می‌کند. از ابتدا، ویژگی تعریف‌کنندهٔ فتح مبارزهٔ مسلحانه بود، غالباً بدون توجه به اینکه قربانیانش غیرنظامی‌اند یا نظامی.» و آنان نتیجه می‌گیرند که «در اعماق، اسلو به کنار، فتح هرگز واقعاً با کنار گذاشتن سلاح آشتی نکرد.»

 

حتی چشمگیرتر این است که آنان دربارهٔ کشتارهای حماس در 7 اکتبر 2023 می‌نویسند: «7 اکتبر نه منحصر به حماس بود و نه مشخصاً اسلام‌گرا. آن کاملاً فلسطینی بود.» و باز هم: «نمی‌توان انکار کرد که فلسطینیان عمدتاً رویدادهای 7 اکتبر را در آغوش گرفتند چون آن‌ها با عمیق‌ترین احساساتشان سخن گفت. 7 اکتبر فلسطینی در ذات خود بود.»

 

این همان جایی است که اکنون هستیم، 30 سال پس از اسلو و 77 سال پس از قطعنامهٔ تقسیم سازمان ملل. توجه «جامعهٔ بین‌المللی» و اغلب فشارهای ایالات متحده همچنان بر آنچه اسرائیل می‌تواند یا باید مجبور شود انجام دهد متمرکز است، در حالی که تعهدات بی‌معنی فلسطینی (مانند تعهدات اخیر به مکرون، کارنی و آلبانیزی) جدی گرفته می‌شوند. اما هستهٔ مشکل همچنان واقعیت و ظرفیت در سمت فلسطینی است. آیا جامعهٔ فلسطینی روزی از حمایت از خشونت و تروریسم دست خواهد کشید؟ آیا رؤیاهای نابودی اسرائیل جای خود را به تلاش برای ساختن یک دولت واقعی خواهند داد؟ آیا بازرگانان، مقامات درستکار، پزشکان، وکلا، معماران و مهندسان جای قاتلان تروریست را به‌عنوان محترم‌ترین شهروندان خواهند گرفت؟

 

اینات وُلف اخیراً یادآور شد: «در غزه افرادی کاملاً توانمند وجود دارند، همان‌طور که در 7 اکتبر دیدیم. آن کشتار به میلیاردها دلار، سال‌ها سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها، رهبری، استراتژی و چشم‌انداز—از فاسدترین نوع—نیاز داشت. آنچه نشان می‌دهد این است که مردم غزه فاقد ظرفیت یا منابع نیستند. مشکلشان ایدئولوژیک است.»

 

از روزهای نخستین صهیونیسم، تا دوران حاج امین الحسینی، تا عرفات، تا امروز، ملی‌گرایی فلسطینی و حتی هویت فلسطینی ارتجاعی و منفی بوده است: دربارهٔ نابود کردن، نه ساختن. به همین دلیل است که هیچ دولت فلسطینی وجود ندارد.

 

بخش دوم

 

تشکیلات خودگردان فلسطینی بر اساس توافقات اسلو ایجاد شد تا این واقعیت را تغییر دهد. قرار بود فلسطینی‌ها انرژی خلاق خود را در هر دو منطقه کرانه باختری و غزه به کار گیرند تا نهادهای خودمختاری را بسازند. ایالات متحده به طور رسمی در دوره جورج دبلیو بوش هدف ایجاد دولت فلسطینی را پذیرفت. نقشه راهی که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، با عنوان رسمی “نقشه راه مبتنی بر عملکرد به سوی راه‌حل دائمی دو کشوری برای منازعه اسرائیلی-فلسطینی”، دولت فلسطینی را به عنوان هدف نهایی خود تعیین کرد. اما تحقق این هدف مشروط به رفتار فلسطینی‌ها بود:

 

«راه‌حل دو کشوری برای منازعه اسرائیلی-فلسطینی تنها با پایان دادن به خشونت و تروریسم محقق خواهد شد، زمانی که مردم فلسطین رهبری داشته باشند که با قاطعیت علیه تروریسم اقدام کند و قادر و مایل به ساختن دموکراسی عملی مبتنی بر تسامح و آزادی باشد.»

 

قرار بود دولت فلسطینی به دست آید، نه اینکه اعطا شود. برای دستیابی به این هدف، بوش ایجاد پست نخست‌وزیری را تحمیل کرد تا قدرت یاسر عرفات را که ساختارهای فاسد مقام فلسطینی، سازمان آزادی‌بخش فلسطین و جنبش فتح را حفظ می‌کرد، کاهش دهد و به ساخت نهادهای دولتی بپردازد. محمود عباس برای مدت کوتاهی پست نخست‌وزیری را بر عهده داشت تا اینکه عرفات او را کنار زد. پس از مرگ عرفات در نوامبر ۲۰۰۴، مقام فلسطینی، سازمان آزادی‌بخش فلسطین و فتح به سرعت عباس را به عنوان جانشین او انتخاب کردند، سپس او با پیروزی در انتخابات ریاست‌جمهوری در ژانویه ۲۰۰۵ مشروعیت خود را تثبیت کرد.

 

اما هدف عباس ماندن در قدرت بود، نه ساختن دولت. در حالی که ساخت دولت هدف مردی بود که بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ وزیر دارایی و بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۳ نخست‌وزیر بود، یعنی سلام فیاض. اهداف او روشن بود، حتی می‌توان گفت از تجربه صهیونیستی الهام گرفته شده بود. فیاض در سال ۲۰۱۰ گفت: «اسرائیل به عنوان یک دولت در سال ۱۹۴۸ ایجاد نشد، بلکه اعلام دولت در سال ۱۹۴۸ بود. نهادهای اصلی دولت و خدمات آن مدت‌ها پیش از آن وجود داشتند.» به همین ترتیب، او تأکید داشت که «فلسطین در خلأ ایجاد نخواهد شد، بلکه بر قدرت نهادهای حکومتی بنا خواهد شد» و اینکه مردم «دولت را خواهند دید که از مفهوم به واقعیت ترجمه شده است. این بسیار قدرتمند است.»

 

او این را بارها تکرار کرد. در سال ۲۰۰۹ گفت:

 

«اسرائیلی‌ها نیز نگرانی خود را ابراز کرده‌اند که برنامه ما در واقع برای ساخت دولت نیست، بلکه صرفاً طرحی برای اعلام آن است، و این قطعاً درست نیست. ما دولت خود را در سال ۱۹۸۸ در شرایط عینی خاصی اعلام کردیم و نیازی به اعلام دیگری نداریم. اما کاملاً درست است که اگر جامعه بین‌المللی ببیند ما واقعاً دولتی روی زمین ساخته‌ایم، حتی با ادامه اشغال، فشار عظیمی بر اسرائیلی‌ها برای پایان دادن به اشغال وارد خواهد شد.»

 

و در سال ۲۰۲۴ گفت:

 

«همیشه موضوع درباره ساخت دولت و تجسم واقعیت آن روی زمین بوده است. به همین دلیل من سرمایه‌گذاری زیادی در تحقق این امر کردم. آن را بساز—فقط بساز، کاری کن که اتفاق بیفتد، آن را بنا کن. نهادهای آن را بساز و واقعیت آن را تجسم کن. بگذار بین مردم رشد کند، به جای اینکه از بالا تحمیل شود. سپس به نوعی از نظر سیاسی با جامعه بین‌المللی کار کن تا به آن حاکمیت بدهی.»

 

این دقیقاً همان چیزی بود که نقشه راه بوش به دنبال آن بود، اما کاملاً شکست خورد. فلسطینی‌ها نهادهای حکومتی نساختند، دولت واقعی ایجاد نکردند، و واقعیت روی زمین فاجعه‌بار بود. پس چرا «فیاضیسم» یا ساخت واقعی دولت نتیجه چندانی نداشت؟ بخشی از تقصیر بر عهده اسرائیل، ایالات متحده، کشورهای اروپایی و عربی است که از فیاض تمجید کردند اما کمک کمی به او ارائه دادند. برای غرب، همیشه چیزی «مهم‌تر» وجود داشت: خود فرآیند صلح.

مذاکرات، دیدارها، اعلامیه‌ها، و اجلاس‌ها—این‌ها اهداف فوری بودند؛ در حالی که ساخت دولت کاری دشوار، طولانی، خسته‌کننده و بدون پاداش بود. سیاستمداران غربی به چیزی درخشان نیاز داشتند تا نیاز سیاسی آنی را پر کنند. و این دقیقاً همان چیزی است که امروز در آیین‌های به رسمیت شناختن دولت فلسطینی غیرموجود توسط غرب می‌بینیم. «فرآیند صلح» از فرآیند ساخت به جایگزینی برای آن تبدیل شده است—کنفرانس‌ها و بیانیه‌ها جای کار سخت را گرفتند که می‌دانستند احتمالاً انجام نخواهد شد، موفق نخواهد شد، و در بازه زمانی کوتاهی که سیاست تحمیل می‌کند، کسی را راضی نخواهد کرد.

 

و قطعاً فلسطینی‌ها خودشان فیاض را برای تلاش‌هایش پاداش ندادند. در سال ۲۰۰۵، او از سمت وزیر دارایی استعفا داد تا در انتخابات پارلمانی ۲۰۰۶ شرکت کند. حزب او تنها ۲.۴ درصد آرا را به دست آورد، یعنی دو کرسی از ۱۳۲ کرسی. در آن انتخابات، حماس جنبش فتح را شکست داد و ۴۴ درصد آرا را در مقابل ۴۱ درصد فتح به دست آورد.

 

چرا حماس پیروز شد؟ رئیس‌جمهور بوش معتقد بود که فلسطینی‌ها فساد فتح را رد کردند و برای حکومتی پاکدست رأی دادند. برخی دیگر گفتند که دلیل آن مذهبی بود: فتح سکولار است و حماس اسلامی، بنابراین مردم به اسلام رأی دادند. اما نظر من متفاوت بود: شاید فلسطینی‌ها به جنبشی رأی دادند که یهودیان را می‌کشد به جای جنبشی که با آنها مذاکره می‌کند. شاید این رأی‌گیری بار دیگر نشان داد که ساخت گام‌به‌گام دولت طبق دیدگاه فیاض و مذاکرات فتح برای ایجاد دولت، چیزی را که بسیاری از فلسطینی‌ها بیش از هر چیز می‌خواستند برآورده نکرد: مبارزه مسلحانه علیه اسرائیل.

 

فیاض به عنوان نخست‌وزیر به تبلیغ ایده ساخت دولت ادامه داد و در سال ۲۰۰۹ طرحی ۵۴ صفحه‌ای اعلام کرد که طی دو سال به ایجاد دولت از طریق ساخت نهادهای بیشتر و قوی‌تر منجر می‌شد. فیاض مورد تشویق غرب قرار گرفت، اما طرح او از اسلو و شرط حل منازعه از طریق مذاکره دست کشید و قرار بود در سال ۲۰۱۱ با اعلام یک‌جانبه دولت در مرزهای ۱۹۶۷ پایان یابد. این طرح به مذاق سیاستمداران فتح خوش نیامد، زیرا آنها را به حاشیه راند و کنترلشان بر مذاکرات با اسرائیل را تضعیف کرد. همچنین رهبران فتح و حماس متوجه شدند که این طرح از «مبارزه مسلحانه» که همیشه محور حماس بود و در همان سال دوباره توسط فتح تأیید شد، دست کشیده است.

 

طرح فیاض موفق نشد، و البته مبارزه مسلحانه کنار گذاشته نشد. اما از زاویه‌ای دیگر، می‌توان آن را نقطه عطف تعیین‌کننده‌ای دانست: مدل اسلو بر این اساس بود که صلح از طریق مذاکره بین اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها محقق خواهد شد. اما فیاض از اهمیت گرفتن تأیید اسرائیل دست کشید.

 

فیاض می‌خواست نهادهای دولت را بسازد، اما فلسطینی‌های دیگر پرسیدند: چرا باید این همه زحمت بکشیم وقتی می‌توانیم بدون آن دولت داشته باشیم؟ اگر دولت فلسطین نه از طریق تلاش سخت برای ساخت نهادها یا کنار گذاشتن خشونت، بلکه به عنوان هدیه‌ای از دولت‌های خارجی به دست آید، چه؟ اگر مشخص شود که «مبارزه مسلحانه» علیه اسرائیل نه تنها نفرت دولت‌های خارجی را برنمی‌انگیزد، بلکه مطالبات بیشتری علیه اسرائیل و حمایت بیشتری برای آرمان فلسطین ایجاد می‌کند؟

 

این دقیقاً واقعیت امروز ماست. شرایطی که بوش بیست سال پیش خواستار آن بود، اکنون تقریباً ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد. همه می‌دانند که فلسطینی‌ها هیچ شرطی را که بر آنها تحمیل شود، برآورده نخواهند کرد. بنابراین رهبرانی مانند ماکرون وعده‌های توخالی عباس را می‌پذیرند که «اصلاح» انجام شده، در حال انجام است، یا به زودی انجام خواهد شد. مهم نیست: او دروغ می‌گوید، آنها کاملاً می‌دانند که او دروغ می‌گوید، و تصمیم گرفته‌اند که این دروغ‌ها اهمیتی ندارند. اما رویکرد جایگزین، رویکرد استارمر است که می‌گوید اسرائیل باید به اهدافی غیرممکن تا تاریخی مشخص دست یابد، وگرنه او دولت فلسطینی را به رسمیت خواهد شناخت. به این ترتیب او می‌تواند هر دو کار را انجام دهد: دولت را به رسمیت بشناسد و اسرائیل را مقصر بداند. در همه این موارد، هدف پاسخ به نیاز سیاسی (یعنی حمله به اسرائیل) است، نه نزدیک کردن ایجاد دولت فلسطینی یا بهبود زندگی فلسطینی‌ها.

 

موضع آمریکا در دوره بایدن نسخه‌ای اصلاح‌شده از این بود، با استفاده از عبارتی که اکنون رایج شده است. در ۷ فوریه ۲۰۲۴، دقیقاً چهار ماه پس از قتل‌عام‌های حماس، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، در اسرائیل سخنرانی کرد و خواستار «مسیر ملموس، زمان‌بندی‌شده و غیرقابل بازگشت» به سوی دولت فلسطینی شد. با این کلمات، بلینکن شرط نقشه راه بوش مبنی بر وجود پیش‌شرط‌هایی برای ایجاد دولت فلسطینی را نابود کرد. «زمان‌بندی‌شده» و «غیرقابل بازگشت» کاملاً مغایر با ایده «مبتنی بر عملکرد» است که نقشه راه بر آن بنا شده بود.

 

مسیر طی دهه‌ها روشن است. ابتدا گفته شد که مذاکرات با اسرائیل کاملاً ضروری است. اسرائیل صلح و زمین را پیشنهاد کرد (به وضوح در دوره ایهود باراک در سال ۲۰۰۰ و ایهود اولمرت در سال ۲۰۰۸، همان‌طور که بعداً خواهیم دید)، اما این نیازمند امتیازات سختی از سوی فلسطینی‌ها نیز بود، بنابراین رهبران فلسطینی آن را رد کردند. سپس ایده ساخت دولت از پایین به بالا مطرح شد، و زمانی که نهادها کامل شوند، دولت به صورت یک‌جانبه اعلام شود. اما فلسطینی‌ها این نهادها را نساختند، به دلیل ترکیبی از فساد و ناتوانی مقام فلسطینی، سازمان آزادی‌بخش فلسطین و فتح؛ جنبش‌های تروریستی که از حمایت گسترده‌ای برای تداوم خشونت علیه اسرائیل به جای اقدامات مثبت برای ایجاد واقعیتی جدید برخوردار بودند؛ و به دلیل علاقه عمیق‌تر آنها به نابودی اسرائیل به جای ساختن دولتی که فقیر، با حاکمیت محدود، و از نظر سیاسی و روانی غیررضایت‌بخش خواهد بود. بنابراین، «جامعه بین‌المللی» امروز به سادگی تسلیم می‌شود و دولت فلسطینی را به رسمیت می‌شناسد، با وجود اینکه وجود ندارد.

 

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۸ راه را با به رسمیت شناختن «فلسطین» هموار کرد. سپس کشورهای اقماری شوروی، هم‌دلان، و کشورهای عربی و اسلامی دنباله‌رو شدند. اما کشورهای غربی با شرافت مقاومت کردند و مطالبات و شرایطی را تحمیل کردند. امروز شاهد فروپاشی این مقاومت اصولی هستیم. نه اسرائیل، نه کشورهای عربی معتدل، و نه دموکراسی‌های غربی نتوانستند فلسطینی‌ها را وادار یا ترغیب کنند که رهبری معتدل و شایسته‌ای توسعه دهند و نهادهای دولتی مدرن بسازند.

اما تحت فشار سیاسی چپ‌گرا و مطالبات فزاینده جوامع مسلمان، حتی دموکراسی‌های «جهان آنگلوساکسون»—کانادا، استرالیا، و بریتانیا—که زمانی سدی در برابر مطالبات رادیکال بودند و اغلب علیه قطعنامه‌های پوچ و نامتعادل سازمان ملل رأی می‌دادند، اکنون تسلیم شده‌اند. آنها دقیقاً می‌دانند که یک دولت فلسطینی موفق چه چیزی نیاز دارد، اما دیگر اهمیتی نمی‌دهند؛ فشارهای سیاسی بیش از حد بزرگ است که بتوان با آن مقابله کرد، و آنها می‌خواهند اسرائیل و دولت راست‌گرای آن را به خاطر «گناه دفاع از خود» مجازات کنند. کدام فلسطینی متوجه نخواهد شد که بسیاری از رهبران جهان حتی آزادی همه گروگان‌ها را پیش‌شرط بیانیه‌های پوچ خود قرار نمی‌دهند؟

 

هیچ چیز به اندازه این نوع «حمایت» به امکان ایجاد یک دولت فلسطینی شایسته، دموکراتیک، و صلح‌آمیز آسیب نزده است. پیام به فلسطینی‌ها روشن است: برای به رسمیت شناخته شدن دولت شما هیچ کاری لازم نیست انجام دهید. نه اصلاح، نه ساخت نهاد، نه دموکراسی، نه شکست گروه‌های تروریستی، نه دولت کارآمد. همه این‌ها به طور جادویی در دولت فلسطینی به محض ایجاد آن اتفاق خواهد افتاد. استفاده از خشونت وحشیانه و غیرانسانی پاداش‌های زیبایی به همراه خواهد داشت، در حالی که واکنش‌های اسرائیل برایش مجازات به دنبال خواهد داشت—زیرا کاملاً واضح است که اگر حملات ۷ اکتبر نبود، ماکرون، استارمر، آلبانزی، و کارنی امروز این دولت خیالی را به رسمیت نمی‌شناختند.

 

نقطه آخر شایسته تأکید است. همان‌طور که دیوید واینبرگ نوشت، نه درباره غزه بلکه درباره کرانه باختری: «هیچ کس تصور نمی‌کند که هیچ مقام فلسطینی قادر یا مایل به مقابله با انباشت ارتش‌های تروریستی اسلامی تحت حمایت ایران در این مناطق باشد—که مستقیماً اورشلیم و اسرائیل مرکزی را تهدید می‌کنند. تنها ارتش اسرائیل می‌تواند و خواهد کرد؛ بنابراین عملیات نظامی گسترده در جنین، طولکرم، و نابلس برای نابودی قاطعانه این تهدیدات ادامه خواهد یافت.» هر اسرائیلی می‌داند که این درست است. به رسمیت شناختن دولت فلسطینی اکنون به معنای اصرار بر این است که عملیات نظامی اسرائیل در آن مناطق نامشروع است، و این راهی غیرمستقیم برای گفتن این است که دفاع از خود اسرائیل نامشروع است.

 

این دفاع از خود اسرائیل ضروری باقی خواهد ماند، حتی بیشتر اگر دولت فلسطینی ایجاد شود. همان‌طور که آقا و مالی نوشتند: «شاید اسرائیلی‌ها اگر دلیلی برای باور به این داشتند که عقب‌نشینی‌های منطقه‌ای امنیت را به همراه خواهد آورد، پذیراتر بودند. اما تجربه آنها خلاف این را نشان می‌دهد.» زیرا ایجاد یک فلسطین ضعیف، فقیر، و محاصره‌شده، پیروزی تاریخی و عاطفی را که فلسطینی‌ها به دنبال آن هستند، به آنها نخواهد داد. تنها نابودی اسرائیل این کار را خواهد کرد، و تلاش‌ها برای نزدیک کردن آن روز ادامه خواهد یافت. ایجاد دولت فلسطینی به عنوان یک پیروزی عظیم اما جزئی دیده خواهد شد—پیروزی‌ای که به بسیاری از فلسطینی‌ها اطمینان می‌دهد که پیروزی نهایی هنوز ممکن است.

 

یادآوری آنچه فلسطینی‌ها به آن «نه» گفتند—پیشنهادات اسرائیلی برای ایجاد دولت که رد کردند—مفید است. این روایت مرحوم صائب عریقات، مذاکره‌کننده ارشد فلسطینی در دوره اسلو، سپس وزیر امور مذاکرات، و در نهایت دبیرکل سازمان آزادی‌بخش فلسطین از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰ است:

 

در ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۰، در دیدار با رئیس‌جمهور عرفات در کمپ دیوید، رئیس‌جمهور کلینتون گفت: «شما اولین رئیس‌جمهور دولت فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ خواهید بود—با برخی اصلاحات از طریق تبادل زمین—و اورشلیم شرقی پایتخت دولت فلسطینی خواهد بود، اما ما از شما به عنوان یک مرد مذهبی می‌خواهیم که بپذیرید معبد سلیمان زیر حرم شریف قرار دارد.» یاسر عرفات با چالش پاسخ داد: «من خائن نخواهم بود. کسی خواهد آمد که آن را پس از ده، پنجاه، یا صد سال آزاد کند. اورشلیم تنها پایتخت دولت فلسطینی خواهد بود، و هیچ چیز زیر یا بالای حرم شریف جز خدا وجود ندارد.» به همین دلیل عرفات محاصره شد و به ناحق کشته شد. [با این نکته که عرفات در واقع به دلایل طبیعی فوت کرد].

 

و در نوامبر ۲۰۰۸، اولمرت مرزهای ۱۹۶۷ را پیشنهاد داد و گفت: «ما ۶.۵ درصد از کرانه باختری را می‌گیریم و در ازای آن ۵.۸ درصد از زمین‌های ۱۹۴۸ را می‌دهیم، و ۰.۷ درصد گذرگاه امن خواهد بود، و اورشلیم شرقی پایتخت خواهد بود، اما مشکلی در مورد حرم و آنچه آنها حوضه مقدس می‌نامند وجود دارد.» ابومازن با چالش پاسخ داد: «من در بازار یا بقالی نیستم. آمده‌ام تا مرزهای فلسطین را ترسیم کنم—مرزهای ۴ ژوئن ۱۹۶۷—بدون کم کردن یک اینچ، و بدون کم کردن یک سنگ از اورشلیم، یا از اماکن مقدس مسیحی و اسلامی.» به همین دلیل مذاکره‌کنندگان فلسطینی امضا نکردند.

 

اگر آن پیشنهادات اسرائیلی کافی نبودند، هیچ پیشنهادی هرگز کافی نخواهد بود. و این پیشنهادات امروز برای اسرائیلی‌ها غیرقابل تصور است، زیرا خطرات آن پس از ۷ اکتبر برای راست، چپ، و میانه‌روها غیرقابل قبول است. اولمرت آماده بود کل شهر قدیمی اورشلیم را تحت مدیریت بین‌المللی قرار دهد، امتیازی شگفت‌انگیز که بعید بود در دولت یا کنست او تصویب شود، و تکرار نخواهد شد. اما حتی این هم پاسخی از عباس یا پاسخی به طرح صلح کری-اوباما در سال ۲۰۱۴ دریافت نکرد.

 

بنابراین «پیشرفت» جامعه بین‌المللی از اصرار بر مذاکرات، به اصرار بر ساخت دولت، و به اصرار بر هیچ چیز تغییر کرده است؛ باید فوراً دولت فلسطینی را بدون مذاکره با اسرائیل و بدون تحقق هیچ یک از الزامات طبیعی برای ایجاد دولت به رسمیت شناخت.

 

بخش سوم

 

در این توالی منطق خاصی نهفته است، اگر کسی واقعاً به اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها اهمیت ندهد و اگر انگیزه‌های او صرفاً سیاسی ـ داخلی باشد. اما این منطق به دو دلیل کارایی نخواهد داشت. نخست، در حال حاضر یک قدرت اصلی همچنان مخالف است: ایالات متحده آمریکا، که همچنان اصرار دارد موج شناسایی «فلسطین» چیزی جز پاداش به تروریسم نیست. در واقع، وزارت خارجه در ۳۱ ژوئیه تحریم‌های تازه‌ای علیه مقام‌های تشکیلات خودگردان فلسطین و سازمان آزادی‌بخش فلسطین اعمال کرد و آنان را متهم ساخت به «عدم پایبندی به تعهداتشان و تضعیف چشم‌انداز صلح» و همچنین «ادامه حمایت از تروریسم، از جمله تحریک و تمجید از خشونت (به‌ویژه در کتاب‌های درسی) و پرداخت حقوق و مزایا به تروریست‌های فلسطینی و خانواده‌هایشان.»

 

دوم، اسرائیلی‌ها خودکشی نخواهند کرد. همان‌گونه که مایکل اورن گفت: «از زمان کشتارهای ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اکثریت اسرائیلی‌ها یک دولت فلسطینی را پاداشی خطرناک برای تروریسم می‌دانند. هیچ‌کس نمی‌داند چنین کشوری چه شکلی خواهد داشت، چه کسی آن را اداره خواهد کرد، یا این‌که دموکراتیک و صلح‌آمیز خواهد بود یا اسلامی و جهادی. هیچ‌کس نمی‌تواند ثابت کند که فلسطینی‌ها قادر به اداره یک دولت ملی هستند.» اما توصیه‌ای که سال‌هاست از زبان وزیر خارجه بلینکن و صدها دیپلمات تکرار می‌شود ــ این‌که «امنیت واقعی اسرائیلی‌ها تنها با وجود یک دولت فلسطینی به دست خواهد آمد» ــ در اورشلیم تنها خنده به همراه دارد.

 

ممکن است بدبینان یا پیروان ماکیاولی پیشنهاد کنند اسرائیلی‌ها اکنون فرمولی را برای تشکیل دولت فلسطینی در آینده (یا در آینده‌ای بسیار دور) بپذیرند، زمانی که شرایط خاصی فراهم شود ــ زیرا همه می‌دانند این شرایط هرگز تحقق نخواهد یافت. بدین‌ترتیب آن دولت هرگز تشکیل نخواهد شد و اسرائیل تنها با گفتن چند کلمه جادویی، اعتبار کسب خواهد کرد. اما مشکل این فرمول آن است که، همان‌گونه که دیده‌ایم، دیگر هیچ شرطی وجود ندارد. وعده‌های توخالی کافی است. حتی در حالی که جنگ ادامه دارد، اسرا در دست گروگان‌گیران‌اند و «تشکیلات اصلاح‌شده فلسطین» همچنان اسطوره‌ای بیش نیست، کشورها یکی پس از دیگری بر تشکیل فوری دولت فلسطینی پافشاری می‌کنند. اسرائیلی‌ها می‌دانند که هر شرطی بگذارند سرانجام کنار گذاشته خواهد شد.

 

پس این لحظه‌ای شگفت‌انگیز است: هر چه اصرار بر شناسایی فوری دولت فلسطین گسترش یابد، امکان تحقق آن کمتر می‌شود ــ به‌ویژه از آن‌رو که حامیان این طرح هرچه بیشتر آشکار می‌سازند که نسبت به امنیت اسرائیلی‌ها بی‌تفاوت‌اند (یا حتی خصمانه). آقا و مالی درباره رهبرانی که اکنون خواستار تشکیل فوری دولت فلسطین هستند چنین می‌گویند:

 

[آن‌ها می‌دانند که این امر غیرواقعی است و نمی‌توانند برنامه‌ای عملی برای تحقق آن ارائه دهند. در اعماق وجودشان، باورمندان به راه‌حل دو دولت، وقتی با تمام دلایل برای رها کردن ایمانشان روبه‌رو می‌شوند، به یک استدلال واحد بازمی‌گردند: هیچ جایگزینی وجود ندارد. تقسیم سرزمین اجتناب‌ناپذیر دانسته می‌شود، حتی زمانی که تصور آن دشوارتر می‌گردد، زیرا آن‌ها توانایی تصور هیچ چیز دیگری را ندارند… محتمل‌ترین نتیجه، تداوم وضع موجود است… این وضعیت بیش از نیم قرن دوام آورده است، با وجود اعتراض‌ها و اعلامیه‌های مرگبار مکرر، و بسیار طولانی‌تر از نوزده سالی که اسرائیل کنترل کرانه باختری یا غزه را در اختیار نداشت.]

 

و آن‌ها درست می‌گویند. بسیاری از طرفداران راه‌حل دو دولت همه مشکلات را می‌پذیرند، اما می‌گویند «هیچ جایگزینی وجود ندارد»، همان‌گونه که وزیر خارجه فرانسه در نشست بزرگ ماه ژوئیه در سازمان ملل گفت و همان‌گونه که بلینکن بارها تکرار کرده است.

 

اما جایگزین‌هایی وجود دارد. نخستین و روشن‌ترین آن‌ها، همان‌گونه که آقا و مالی اذعان می‌کنند، وضعیتی است که از سال ۱۹۶۷ برقرار است. همه در عرصه دیپلماسی اصرار دارند که این وضعیت «پایدار نیست»، اما، همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، چیزی که ۵۸ سال دوام آورده، به‌هیچ‌وجه گذرا یا شکننده نیست. رهبری فلسطینی در کرانه باختری همچنان بر ماندن در قدرت پافشاری دارد، هدفی دشوار هنگامی که عباس در نوامبر نود ساله خواهد شد و آینده پس از او نامعلوم است. آیا جانشین او سه «کلاه» عباس و عرفات را بر سر خواهد گذاشت: ریاست تشکیلات خودگردان، رهبری سازمان آزادی‌بخش، و زعامت فتح؟ آیا نزاع بر سر جانشینی کوتاه و مؤدبانه خواهد بود، یا طولانی و خونین؟

با توجه به وضعیت این سه سازمان، آیا اصلاً فرقی خواهد داشت چه کسی جانشین شود، یا این‌که آن‌ها اکنون ناتوان از بازگرداندن وفاداری و احترام مردم هستند؟ یک نکته باید روشن باشد: در حالی که رهبران تشکیلات، سازمان و فتح درگیر نزاعی بی‌رحمانه بر سر قدرت با یکدیگرند، توانایی اندکی ــ یا اصلاً ــ برای ساختن نهادهای جدید فلسطینی یا مذاکره برای صلح با اسرائیل خواهند داشت. اگر بخواهم شرط‌بندی کنم که کرانه باختری یک سال یا پنج سال دیگر چه شکلی خواهد داشت، خواهم گفت تغییر بنیادین بعید است.

 

اما مسئله اصلی دیپلماتیک که اکنون درباره آینده حکومت در غزه مورد بحث است، نقش تشکیلات فلسطینی در آن‌جاست و این‌که آیا قادر خواهد بود بر این منطقه حکومت کند، همان‌گونه که پیش از آن‌که حماس در پنج روز خونین سال ۲۰۰۷ بیرونش کند، حکومت می‌کرد. بیشتر پیشنهادهای دیپلماتیک، مانند «اعلامیه نیویورک»، مصرّ هستند که تشکیلات بار دیگر غزه را به‌عنوان بخشی از یک دولت واحد اداره کند. از لحاظ تاریخی، کرانه و غزه غالباً جدا بوده‌اند و گاهی هم پیوند داشته‌اند. پس از دوره‌های طولانی حکومت عثمانی و سپس مصر، غزه ــ همچون کرانه باختری ــ بلافاصله پس از جنگ جهانی اول بخشی از قیمومیت بریتانیا بر فلسطین شد.

مصر در سال ۱۹۴۸ پس از خروج بریتانیا غزه را تصرف کرد، هرچند هرگز آن را ضمیمه نکرد؛ در همان زمان اردن کرانه باختری را گرفت، بنابراین از ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ کرانه باختری و غزه توسط دو کشور متفاوت اداره می‌شدند. دوره اوج پیوند آن‌ها سال‌های اسلو بود، زمانی که تشکیلات عرفات بر هر دو منطقه سیطره داشت. پس از آن‌که حماس در ۲۰۰۷ قدرت را در غزه به دست گرفت، این پیوندها بار دیگر تا حد زیادی گسسته شد.

 

تمام حامیان دولت فلسطین بر این باورند که اسرائیل باید تقریباً به‌طور کامل به «مرزهای ۱۹۶۷» بازگردد، که در واقع خطوط آتش‌بس ۱۹۴۹ هستند، و باور دارند که دولت خیالی فلسطین باید هم غزه و هم کرانه را دربر بگیرد. هیچ‌کدام به نظر نمی‌رسد نگران این باشند که تشکیلات امروز هیچ توانایی برای اداره یا بازسازی غزه ندارد و یک نسل است که در آن‌جا هیچ نقشی نداشته است. تصورشان این است که جهان به غزه کمک خواهد کرد تا تحت قیمومیت بین‌المللی و تشکیلاتی فلسطینی بهبود یابد، و در مقطعی غزه به‌عنوان منطقه‌ای عادی زیر حاکمیت رام‌الله ــ یا حتی اورشلیم، اگر توافقی مذاکره‌شده آن شهر را تقسیم کند و بخشی از آن را پایتخت فلسطین سازد ــ به کرانه بپیوندد.

 

تمرکز من در اینجا بر آینده غزه نیست. من معتقدم که وقتی جنگ پایان یابد، یک کمیته بین‌المللی برای بازسازی غزه ایجاد خواهد شد که اعضای آن کشورهای عربی کلیدی (اردن، مصر، کشورهای حامی خلیج)، اتحادیه اروپا و ایالات متحده خواهند بود. این کمیته بر بازسازی مدارس (امیدوارم به سبک مدرن اماراتی و نه به سبک قطر یا بدتر از آن آژانس UNRWA که آموزش در آن اساساً شستشوی مغزی در راستای تروریسم و ضدیهودیت است)، بیمارستان‌ها و همه عملکردهای مدنی کار خواهد کرد. تأیید و حمایت تشکیلات خودگردان فلسطین مشروعیت هرگونه ساختار حکومتی یا اداری که در غزه تحمیل شود و همچنین نقش مداخله‌جویانه خارجی را تضمین خواهد کرد، و تشکیلات تلاش خواهد کرد وانمود کند که محور همه این امور است. این ممکن است موقعیت بین‌المللی آن را تقویت کند، اما احتمالاً تأثیر چندانی بر شهرت و حمایت آن در کرانه باختری یا غزه نخواهد داشت، زیرا به‌احتمال زیاد وظایف خود را با همان ناتوانی و فساد همیشگی انجام خواهد داد.

 

بخش دشوار امنیت در غزه است: چه کسی آن را فراهم خواهد کرد؟ تشکیلات خودگردان قادر به انجام آن نیست، زیرا تعداد کافی از نیروهای آموزش‌دیده ندارد. محتمل‌ترین سناریو ترکیبی نامنظم از پلیس فلسطینی بررسی‌شده، پیمانکاران امنیتی خصوصی و نیروهای عرب/مسلمان است که ممکن است برخی کشورها حداقل برای انجام وظایف محدود مانند حفاظت از انبار مواد غذایی یا ساختمان‌های دولتی ارسال کنند. در همین حال، همانند کرانه باختری، ارتش اسرائیل کاری را انجام خواهد داد که تشکیلات و نیروهای عرب احتمالاً انجام نخواهند داد: مبارزه با حماس و جلوگیری از بازسازی آن.

 

اما بیشترین چیزی که می‌توان در غزه امیدوار بود، اگر حماس نابود شود و کل منطقه توسط یک ائتلاف بزرگ بین‌المللی بازسازی فیزیکی شود، این است که غزه شبیه کرانه باختری شود. هنوز اثراتی از بیست سال شستشوی مغزی حماس بر یک نسل کامل باقی خواهد ماند، هنوز هزاران جوان آموزش‌دیده توسط حماس برای جنگ وجود خواهند داشت و هنوز آن غزه‌ای‌هایی که به حماس رأی داده‌اند و در نظرسنجی‌ها می‌گویند که هنوز از آن حمایت می‌کنند، وجود خواهند داشت.

یک نظرسنجی در مه ۲۰۲۵ نشان داد که ۶۴ درصد غزه‌ای‌ها با خلع سلاح حماس مخالفند و اکثریت با تبعید رهبران نظامی حماس مخالف‌اند؛ اگر انتخابات قانون‌گذاری با حضور همه احزابی که در سال ۲۰۰۶ شرکت کردند برگزار شود، رأی‌دهندگان در غزه ۴۹ درصد به حماس و ۳۰ درصد به فتح رأی خواهند داد. چهل و شش درصد از همه فلسطینی‌ها به نظرسنجی‌کنندگان گفته‌اند که از «بازگشت به درگیری‌ها و انتفاضه مسلحانه» حمایت می‌کنند (رقمی بالاتر از نظرسنجی سپتامبر ۲۰۲۳ که قبلاً ذکر شد).

وقتی پرسیده شد که مهم‌ترین هدف فلسطینی چیست، ۴۱ درصد گفتند دولت فلسطینی، شامل قدس شرقی به عنوان پایتخت، اما ۳۳ درصد گفتند که باید «حق بازگشت» به شهرها و روستاهای ۱۹۴۸ خود باشد، که بالطبع به معنای نابودی اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی خواهد بود.

 

کسانی که اکنون خواستار شناسایی فوری دولت فلسطینی هستند، به نظر نمی‌رسد که هیچ‌یک از این موارد را ذکر کنند یا وضعیت واقعی جامعه فلسطینی را بشناسند. هر نیمه جمعیت فلسطین تقریباً کاملاً از نیمه دیگر جدا شده است، نیمه‌ای که از سال ۲۰۰۷ تحت سلطه یک فرقه مرگ در غزه است و نیمه‌ای که در یهودیه و سامره زندگی می‌کند، مدت طولانی‌تری تحت حکمرانی سیاستمداران فاسد بوده که فلسطینی‌ها از آن‌ها متنفرند. شناسایی یک دولت فلسطینی امروز نه تنها این بحران در جامعه فلسطینی – بحرانی که تنها از نظر حکومت نیست بلکه از نظر ایدئولوژی و هدف ملی نیز هست – را حل نمی‌کند، بلکه حتی به آن اذعان هم ندارد. در عوض، پاسخ دوباره همان است: «هیچ جایگزینی وجود ندارد» و وضعیت موجود از سال ۱۹۶۷ «غیرقابل دوام» است.

 

ایده‌ای که می‌گوید ابتدا باید نهادهای فلسطینی ساخته شوند، تا حد زیادی همان‌طور که فیاض پیشنهاد کرد، اما با جدول زمانی واقع‌بینانه‌تر، کاملاً رد می‌شود. بهبود زندگی فلسطینی‌ها به‌صورت عملی – شغل‌های بهتر، آموزش بهتر، آینده بهتر، حکومت بهتر – به نظر هیچ‌کس در محافل دیپلماتیک رضایت نمی‌دهد، زیرا هیچ یک از فشارهای سیاسی که دولت‌ها تحت آن هستند را کاهش نمی‌دهد. معترضان پارلمان‌ها را محاصره می‌کنند و ساختمان‌های دولتی را با شعار «از رود تا دریا» نقاشی می‌کنند، نه «بیایید نهادهای مؤثر بسازیم». بنابراین جایگزین عملی، یعنی نسخه بسیار بهبود یافته از وضعیت موجود، از نظر سیاسی «غیرقابل دوام» است.

 

اما جایگزین ایجاد یک دولت فلسطینی اکنون شکست خواهد خورد، زیرا تهدیدی بسیار بزرگ‌تر برای اسرائیل ایجاد می‌کند تا آنچه اسرائیلی‌ها (یا هر ملت دیگری) حاضر به پذیرش آن باشند. همان‌طور که دیده‌ایم، این «جایگزین» که تحسین زیادی بر آن می‌شود، حتی هدف واقعی ملی‌گرایی فلسطینی نیست و می‌تواند سکویی برای حملات آینده به اسرائیل از قلمرویی شود که طبق قوانین بین‌المللی حاکمیت پیدا خواهد کرد.

 

بخش چهارم

 

راه‌حل «دولت واحد» بی‌معنی که جامعه و دولت ترکیبی اسرائیلی-فلسطینی را تشکیل دهد، مانند «حق بازگشت»، اسرائیل را به‌عنوان یک دولت یهودی نابود خواهد کرد. همچنین امروزه باورپذیر نیست که چنین دولتی بتواند به صلح داخلی دست یابد یا خواسته‌های اسرائیلی‌ها یا فلسطینی‌ها را برآورده سازد. همان‌طور که آغا و مالی بیان کرده‌اند: «راه‌حل خالص دولت واحد برای بسیاری از فلسطینی‌ها جذاب نیست… فلسطینی‌ها بیشتر آن را به‌عنوان تهدیدی برای وادار کردن اسرائیلی‌ها به پذیرش راه‌حل دو دولتی مطرح می‌کنند تا به‌عنوان یک آرمان واقعی.»

 

اما جایگزینی وجود دارد که مدت‌ها مطرح بوده و به‌شدت به‌عنوان غیرواقعی و غیرممکن رد شده است، هرچند که بسیار واقعی‌تر از راه‌حل‌های دولت واحد یا دو دولت است. کسانی که با دقت بیشتری دنبال کرده‌اند و دهه‌ها این کار را انجام داده‌اند، می‌دانند که راه‌حل دو دولت عملی نخواهد شد. آغا و مالی، مذاکره‌کنندگان باتجربه صلح، این موضوع را می‌پذیرند:

 

«ایده تقسیم بیش از ۸۰ سال است که مطرح شده است. تلاش‌ها برای رسیدن به راه‌حل دو دولت به مدت یک‌چهارم قرن تحت پیکربندی‌های بسیار متفاوت سیاست و قدرت ادامه داشته است. از نظر طول عمر، خلاقیت و ترکیب شخصیت‌های دخیل، دشوار است که تلاش برای راه‌حل دو دولت را نقد کنیم. با این حال، بدون توجه به ترتیب، محتوا، شخصیت‌ها و سبک، نتیجه تغییری نکرد. … زمانی می‌رسد که حتی خوش‌بین‌ترین‌ها نیز باید ایمان خود را کنار بگذارند.»

 

پس ایده‌ای که بعد از آن مطرح می‌شود چیست؟ اردن. همان‌طور که نوشته‌اند: «نتیجه احتمالی دیگر، اتحاد کنفدراسیونی اردن-فلسطین است که شامل پادشاهی هاشمی و کرانه باختری می‌شود… اسرائیلی‌ها ممکن است حضور امنیتی اردن در کرانه باختری را قابل اعتماد بدانند، بدون شک بیشتر از حضور فلسطینی و احتمالاً حتی بیشتر از حضور غربی.»

 

پادشاه حسین چنین اتحادی در سال ۱۹۷۲ پیشنهاد کرد: یک پادشاهی متحد شامل دو منطقه با خودمختاری کامل کرانه باختری، به‌جز کنترل اردن بر امور نظامی، امنیتی و خارجی. در سال ۱۹۷۷، رئیس‌جمهور کارتر این موضوع را با مناخم بگین مطرح کرد؛ و در مقاطع مختلف، رئیس‌جمهور مصر، انور سادات و هنری کیسینجر از این ایده حمایت کردند. حسین و عرفات در سال ۱۹۸۵ با چنین اتحادی توافق کردند، اما اردن در سال ۱۹۸۸ این ایده را کنار گذاشت و امروزه آن را رد می‌کند و خواستار تشکیل دولت فلسطینی است.

 

این ایده هنوز تا حدی اعتبار دارد. شلومو بن-آمی، سیاستمدار حزب کارگر اسرائیل (و بعداً مرِتس) که در دولت اهود باراک وزیر خارجه بود، در سال ۲۰۲۲ نوشت:

 

«با توجه به اینکه تمامی تلاش‌های دیگر برای حل مناقشه اسرائیل-فلسطین شکست خورده است، ممکن است زمان بازنگری در گزینه اردنی فرا رسیده باشد… لغو ادعای اردن درباره کرانه باختری توسط پادشاه حسین هرگز توسط پارلمان کشور تصویب نشد و توسط بسیاری، از جمله ولیعهد سابق حسن بن طلال، غیرقانونی تلقی شد. در سال ۲۰۱۲، او گفت که از آنجایی که راه‌حل دو دولت دیگر ممکن نیست، باید اجازه داده شود اردن کنترل خود بر این قلمرو را بازیابد… اتحاد کنفدراسیونی اردن-فلسطین از نظر اقتصادی، دینی، تاریخی و حافظه منطقی‌تر است.»

 

پادشاه حسین، مانند اسرائیل و اکثر رهبران عرب، هرگز از تشکیل یک دولت فلسطینی کاملاً مستقل حمایت نکرد. او می‌ترسید که چنین دولتی رادیکال شود و به دست «رهبری شبیه قذافی» بیفتد، همان‌طور که جیمی کارتر بیان کرده بود. به نظر حسین، یک دولت فلسطینی محکوم به به ارث بردن ویژگی‌های انقلابی جنبش ملی فلسطین بود.

در سال ۱۹۸۵، حسین به تفاهمی با رئیس سازمان آزادی‌بخش فلسطین، یاسر عرفات رسید که بر اساس آن فلسطینی‌ها «حق غیرقابل انتقال تعیین سرنوشت» خود را در چارچوب کنفدراسیون کشورهای عربی اردن و فلسطین اعمال خواهند کرد. حسین این را به‌عنوان مسئله «سرنوشت مشترک» و «موضوعی از تاریخ، تجربه، فرهنگ، اقتصاد و ساختار اجتماعی مشترک» توجیه کرد. او معتقد بود که جنبش ملی فلسطین، که فوضوی است، با پیوند سرنوشت خود با اردن «دولتی با حاکمیت مستقل و دارای جایگاه بین‌المللی معتبر» نجات خواهد یافت.

 

جالب توجه است که نگرانی ابراز شده توسط کسانی که طرفدار نقش اردن هستند، دقیقاً همان چیزی است که در بدترین شکل آن در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شاهد بودیم: رادیکال شدن هر دولت فلسطینی زیرا ویژگی‌های انقلابی جنبش ملی فلسطین را که «فوضوی» بود، به ارث می‌برد. نکته مربوط به کنفدراسیون باید روشن باشد: این کنفدراسیون در نهایت انتداب قدیمی فلسطین را به بخش یهودی و عربی تقسیم می‌کند و این کار را به گونه‌ای انجام می‌دهد که تضمین کند – از طریق ارتش اردن و مخابرات (پلیس مخفی) – حماس و دیگر گروه‌های تروریستی نتوانند بخش عربی را تصرف کنند یا از آن به‌عنوان سکوی حمله به اسرائیل استفاده کنند.

 

آغا و مالی اذعان می‌کنند که چنین پیشنهادهایی با «موانع قابل توجهی» در اردن مواجه خواهند شد. اما آن‌ها مزایای این طرح را برای هر دو طرف توضیح می‌دهند:

 

«برای اردن، کنفدراسیون به معنای گسترش اندازه و وزن سیاسی آن است. برای نخبگان فلسطینی، عمان در حال حاضر به‌عنوان یک مرکز سیاسی و اجتماعی جایگزین عمل می‌کند… فلسطینی‌ها قدرت اقتصادی و استراتژیک به دست می‌آورند، آسیب‌پذیری و وابستگی خود به اسرائیل را کاهش می‌دهند، فضای سیاسی ارزشمندی به دست می‌آورند و بخشی از یک دولت با اهمیت بیشتر خواهند شد.»

 

حمایت فلسطینی‌ها از این ایده گاهی افزایش یافته و گاهی کاهش یافته است، اما برجسته‌ترین نظرسنج فلسطینی در سال ۲۰۱۸ اظهار داشت که نظرسنجی‌های قبلی نشان داده‌اند حمایت از این ایده بیش از ۴۰ درصد بوده است. چرا ایده کنفدراسیون در اینجا مطرح می‌شود و چرا حالا؟ بخشی از دلیل آن است که نشان دهیم این یک ایده غیرعادی نیست، بلکه گزینه‌ای با ریشه‌های تاریخی و مزایای واقعی است. بخشی به‌عنوان یادآوری این که ادعای “هیچ جایگزینی” برای دولت کامل فلسطینی وجود ندارد، به‌سادگی نادرست و سطحی است. و بخشی به این دلیل که دولت فلسطینی محقق نخواهد شد، بنابراین در آینده‌ای نه‌چندان دور، بررسی جایگزین‌ها ضروری خواهد بود. یکی از بدترین اثرات موضع “هیچ جایگزینی وجود ندارد” این بوده که تمام بحث‌ها درباره گزینه‌های دیگر را خفه کرده است.

 

البته می‌توان استدلال کرد که چنین کنفدراسیونی ناسیونالیسم فلسطینی را راضی نخواهد کرد. اما ناسیونالیسم فلسطینی در شکل کنونی‌اش نمی‌تواند به‌طور کامل بدون گسترش فلسطین “از رودخانه تا دریا” – یعنی با جایگزینی اسرائیل به‌جای زندگی “در کنار هم در صلح و امنیت” – راضی شود. شکل مثبت‌تری از ناسیونالیسم فلسطینی می‌تواند با خودمختاری کامل محلی در کنفدراسیونی با اردن، که کشوری عربی، مسلمان و در حال حاضر نیمی فلسطینی است، راضی شود.

کسانی که می‌خواهند استدلال کنند که این کافی نیست – که هویت ملی یا قومی فلسطینی نیازمند یک دولت مستقل است – باید به ما بگویند چرا همین موضوع برای کردستان، تبت، سین‌کیانگ، کبک و سومالیلند، در میان بسیاری از موارد دیگر، صادق نیست. ادعاهایی مبنی بر اینکه فلسطینی‌ها “حق” دارند یک دولت کاملاً جدا و مستقل داشته باشند، از نظر تاریخی یا حقوقی بین‌المللی قانع‌کننده نیستند و به همان اندازه که ادعای میلیون‌ها بار تکرار شده که سازمان آزادی‌بخش فلسطین “تنها صدای مشروع مردم فلسطین” است، غیرقابل‌قبول‌اند، در حالی که این ادعا به‌وضوح نادرست است.

 

چه چیزی اردن را متقاعد می‌کند که این گزینه را بپذیرد؟ امروز، هیچ‌چیز؛ سر و صدای درخواست برای دولت فلسطینی بیش از حد زیاد است. اما پس از مدتی، زمانی که جنگ غزه پایان یابد و دولت فلسطینی همچنان دور از دسترس به نظر برسد، زمانی که کشورهای عربی جدی مانند عربستان سعودی و امارات متحده عربی که خواهان پایان دادن به مناقشه اسرائیل و فلسطین هستند، اذعان کنند که دولت فلسطینی ناپایدار و رادیکال خواهد بود، زمانی که میلیاردها دلار کمک به اردن برای ایفای نقشی در حل مناقشه با بازگشت به موضع سابق پادشاه حسین پیشنهاد شود، و زمانی که فلسطینی‌هایی که به دنبال پایان دادن به حاکمیت اسرائیل بر تمام کرانه باختری هستند به اردن روی آورند، ممکن است اوضاع تغییر کند.

 

در مقطعی، باید این گزینه اضافی به فلسطینی‌ها پیشنهاد شود، زمانی که بار دیگر مشخص شود با وجود همه سر و صداها در سازمان ملل، دولت فلسطینی به وجود نخواهد آمد. شاید راه رسیدن به این هدف، پیشنهادی باشد که صلاح خلف، یکی از بنیان‌گذاران فتح که رئیس اطلاعات سازمان آزادی‌بخش فلسطین و دومین مقام ارشد فتح پس از عرفات بود، ارائه داد. آقا و مالی از او با نام مستعار ابو ایاد نقل‌قول می‌کنند:

 

پس از پذیرش راه‌حل دو دولت توسط سازمان آزادی‌بخش فلسطین در اواخر دهه ۱۹۸۰، ابو ایاد، که در آن زمان یکی از ارشدترین مقامات آن بود، از فلسطینی‌ها سخن گفت که پنج دقیقه استقلال را تجربه می‌کنند و سپس با اردن درباره شکلی از کنفدراسیون وارد مذاکره می‌شوند.

 

طی سال‌ها شنیده‌ام که این سخن توسط چند فلسطینی متفکر و اغلب خسته که به دنبال راهی برای پیشرفت هستند که آن‌ها را از اسرائیل جدا کند، خودمختاری قابل‌توجه و استقلال واقعی را تضمین کند، زندگی بهتری برای فرزندانشان به ارمغان بیاورد و در عین حال مانع از آن شود که رادیکال‌ها، افراطی‌ها و تروریست‌های فلسطینی “فلسطین” خیالی صلح‌آمیز را به نسخه‌ای از غزه دیروز – پیش از ۷ اکتبر – یا امروز تبدیل کنند، تکرار شده است. آن‌ها چیزی اساسی را درک می‌کنند که ماکرون‌ها، کارنی‌ها و استارمرها نمی‌فهمند: مناقشه اسرائیل و فلسطین و حمایت گسترده از خشونت در جامعه فلسطینی با طلسم جادویی به رسمیت شناختن حل نخواهد شد و در واقع با آن بدتر خواهد شد.

 

تا زمانی که ناسیونالیسم فلسطینی اساساً درباره نابودی اسرائیل نباشد و تا زمانی که گزینه‌هایی مانند ارتباط ارگانیک با اردن بررسی نشود، نه آن بحران داخلی و نه رویارویی خشونت‌آمیز بین اسرائیل و فلسطینی‌ها حل نخواهد شد. اسرائیلی‌ها، بار دیگر تأکید می‌کنم، خودکشی نخواهند کرد، و این یعنی آن‌ها به کسانی که آن‌ها و فرزندانشان را می‌کشند و دولتشان را نابود می‌کنند، قدرت نخواهند داد. این واقعیتی است که باید با آن روبرو شد و هر روز توسط دیپلمات‌های سطحی که ادعا می‌کنند از فلسطینی‌ها محافظت می‌کنند و سیاستمداران خودراضی که به دنبال آرای بیشتر هستند، از آن طفره می‌روند.

 

دولت فلسطینی که در صلح و امنیت در کنار اسرائیل زندگی کند، یک سراب است: با وجود همه ادعاها که به آن نزدیک‌تر می‌شویم، همیشه دورتر می‌شود. شاید روزی جمهوری اسلامی ایران سقوط کند و دولت جدید آن‌جا حمایت از هر گروه تروریستی که آرزوی نابودی اسرائیل را دارد متوقف کند. شاید روزی رهبران دموکراسی‌های بزرگ با اسرائیل با انصاف و عدالت رفتار کنند و تغییرات اساسی در جامعه فلسطینی را که اثرات فاجعه‌بار یک قرن یهودستیزی قاتلانه و تلاش برای نابودی اسرائیل را ریشه‌کن می‌کند، مطالبه و اجرا کنند. شاید روزی فلسطینی‌ها رهبر ملی‌ای پیدا کنند و از او حمایت کنند که برخلاف حسینی یا عرفات، واقعاً بخواهد جامعه‌ای شایسته بسازد به‌جای حمله به جامعه همسایه. اما تا زمانی که چنین چیزهایی رخ ندهد، دولت فلسطینی باید غیرممکن باقی بماند.

 

مناسب‌ترین استعاره برای زندگی فلسطینی امروز، منظره شهری غزه در ۶ اکتبر است: پشت و زیر نمای خانه‌ها، بیمارستان‌ها، مدارس و مساجد، شبکه وسیعی از تونل‌های تروریستی و انبارهای تسلیحات وجود داشت. و زیر این شبکه مادی، شبکه فکری و ایدئولوژیکی از باورها قرار داشت و هنوز هم وجود دارد – باورهایی که منجر به حمایت گسترده از حماس حتی امروز می‌شود و باعث می‌شود تشکیلات خودگردان فلسطین مدارس و میدان‌ها را به نام قاتلان تروریست کودکان نام‌گذاری کند و حقوق و پاداش به تروریست‌های زندانی در زندان‌های اسرائیل بپردازد.

 

اسرائیل کارهای زیادی برای از بین بردن زیرساخت‌های مادی تروریسم انجام داده است، اما تا زمانی که شبکه فکری که “مبارزه مسلحانه” علیه دولت یهودی را بالاتر از ساختن زندگی عادی برای فلسطینی‌ها می‌داند، پایان نیابد، نمی‌توان دولت فلسطینی داشت. این وظیفه‌ای برای فلسطینی‌ها است، نه اسرائیلی‌ها، و این وظیفه‌ای است که فلسطینی‌ها تا زمانی که سازمان‌های بین‌المللی و رهبران کشورهای مهم به آن‌ها اطمینان می‌دهند که دولت بدون شرط به‌زودی به آن‌ها خواهد رسید، به عهده نخواهند گرفت.

 

کاوش کنید:

    • راه‌حل دو دولت
    • فرآیند صلح
    • دولت فلسطینی
    • اردن
    • مناقشه اسرائیل و فلسطین

 

درباره نویسنده: الیوت آبرامز پژوهشگر ارشد مطالعات خاورمیانه در شورای روابط خارجی و رئیس بنیاد تیکوا است.

 

الیوت ابرامز (Elliott Abrams) دیپلمات و تحلیلگر برجسته سیاسی آمریکایی است که به مواضع محافظه‌کارانه و حمایت قوی از اسرائیل شناخته می‌شود. او سمت‌های عالی در دولت‌های رؤسای جمهور آمریکا، از جمله مشاور امنیت ملی و مقام وزارت خارجه در دوران رونالد ریگان، جورج دبلیو بوش و دونالد ترامپ را بر عهده داشته است. ابرامز به عنوان یک متخصص سیاست خارجی، به ویژه در امور خاورمیانه، شناخته می‌شود و نوشته‌ها و دیدگاه‌هایی دربارهٔ مناقشه اسرائیل و فلسطین دارد که اغلب راه‌حل دو دولت را نقد می‌کنند و خواستار سیاست‌های قوی در برابر ایران و حماس هستند. او در حال حاضر برای نهادهایی مانند شورای روابط خارجی و Tikvah Fund می‌نویسد و تحلیل می‌کند.

 

لینک منبع:

https://ideas.tikvah.org/mosaic/essays/there-won-t-be-a-palestinian-state-in-the-west-bank-it-s-time-to-reconsider-the-j

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا